النا شاهزاده ی کوچولوی مامانیالنا شاهزاده ی کوچولوی مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

مامان و حماسه ی شکست شیرخشک!!

عذاب وجدان داشت خفه ام میکرد! به النا شیرخشک میدادم ( البته به صورت کمکی)   این مسئله هر روز با اضافه شدن میزان نیاز النا به شیر بیشتر می شد و حسابی داشت کلافه ام می کرد.. و یه مشکل بزرگ من هم این بود که النا خانمی به شیر خشک هم کمی حساسیت نشون می داد و بیشترش رو گلاب به رومون می کرد! چند تا مارک شیرخشک عوض کردم : هومانا،نان.. آخرش هم ایزومیل که از شیر سویا گرفته می شه! اما اون رو هم اصلا دوست نداشت! النا کلاً پلاستیک دوست نداره ! شیشه و پستونک نمی گیره! یعنی نام نامِ مصنوعی نمی خوره! البته پستونک رو اگر هم می گرفت بهش نمی دادم بنظرم خیلی کلک بدیه! بچه هی مک میزنه چیزی هم گیرش نمیاد ! عین سماق مکی...
19 آبان 1392

دوماه اول زندگی النا خانم..

این مطلب یه جمع بندیه از مطالب جا مونده ی دو ماهه ی اول: عمده ی فعالیت  پرنسس در دو ماه اول زندگی شامل : خواب و استراحت و نام نام خوردن و حمام و ماساژ و روغن مالیدن به بدنشون، لبخند،چشمک،خمیازه،دقت! و البته مقداری هم گریه و پوشک پرکردن! و از این قبیل فعالیتها بود ..                     مسائل رشد و نگهداری از نوزاد هم که بود دیگه! مثلا دیدش کم کم کامل شد، روی پهلوی راست و توی شیب می خوابوندمش، قنداقش نمی کردم، واسش ناف بند می بستم( بابا امیرش میگفت شاید دخترم بخواد عربی برقصه باید نافش خوشگل باشه! از طرفی هم تا اذان میگن به النا میگ...
19 آبان 1392

النای من.. آهوی کوچولوی امام رضا (ع)

اولین سفر سه نفرمون رو روزهای دوم تا چهارم مرداد نود و دو رفتیم پابوس امام رضا(ع).. اما داستان این سفر هم در نوع خودش جالبه! در واقع النا خانمی این سفر رو از خاله المیرا هدیه گرفت، خاله نیت کرده بود که النارو برای اولین بار خودش بفرسته مشهد! (البته مامانی گلناز و علی بابایی و خاله ساناز هم کلی نقدینگی! برای نیم سالگی النا، به این هدیه پیوست فرموده بودن که به این ترتیب دخترم یه کادوی تپل گرفت) اونم درست توی روزیکه من از دلم گذشته بود که کاش عباس رو (پسرخاله راضیه) برای شفا پیش امام رضا(ع) ببرن ! و این شد که ما این سفر رو به نیت شفای تمام مریضها علی الخصوص عباس رفتیم پابوس آقا..گرچه عباس دیگه عمرش به...
17 آبان 1392

آتلیه ی مامانی - شماره یک

  این عکسها هدیه ی نیم سالگی النا خانمیه از طرف آتلیه ی مامانی! عکسها در شش ماهگیه نازدخترم گرفته شده.. و این یعنی ما موفق شدیم اولین کسانی باشیم که نیم سالگیه ماه رو ثبت کردن!     و همینجا از خاله ساناز و مامان گلناز تشکر می کنم چون تنهایی نمی تونستم واقعاً! من و سانازی طراحی فضاها و عکاسی رو انجام دادیم و مامانی گلناز هم با شگردای مخصوصش باعث تمام این خنده های خوشگله دخترم شده! در یه کلام اگه مامان گلنازی نبود در آتلیه تخته بود!             ...
16 آبان 1392

تعطیلات عید 1392

بیشتر روزا خونه بودیم... این عکس النا خانمی، روز اول فروردین: - پنجم فروردین النا برای اولین بار به تلویزیون و کارتون علاقه نشون داد کارتون oggy و بعدش هم یه کم pooh رو نگاه کرد و وقتی خندید من حسابی سر ذوق اومدم روی میز براش تخت پادشاهی! درست کردم و یکی از سی دی های baby einstein رو گذاشتم که ببینه ! پلک هم بزور میزد دخترم! خیلی بامزه بود! به مامان زنگ زدم و آمار دادم چند دقیقه بعد مامان و ساناز و المیرا اومدن خونمون و وقتی النا رو در حال تماشای کارتون دیدن اونم با اونهمه توجه و دقت کلی غش و ضعف کردن براش! اولین بار که النا کارتون تماشا کرد: - ششم فروردین مراسم هفتم عزیزِ امیرعلی بود و رفتیم مسجد.خانمی سح...
14 آبان 1392

النا پای سفره ی پر برکت خدا...

شش ماهه شدی عمر من! دیگه باید غذای کمکی بخوری تا قوی و سالم بمونی.. دیگه فقط نام نام چاره ساز نیست..!! تا حالا اگه پوشکت تمیز بود و نام نامت کنارت، دیگه هیچی از این دنیا نمیخواستی انگاری.. اگه راستش رو بگم یه کم ته دلم دوست نداشتم تو به جز من به چیز دیگه ای وابسته بشی حس میکردم انگار دارم از انحصار در میام! این مامانا گاهی چه حسهایی دارن... خوب مامانن دیگه! اما الان دیگه وقتشه که شما هم بیشتر سر سفره ی برکات خدای مهربون بشینی.. اولین غذات رو امیر بابا برات درست کرد! یه حلیم گندم اساسی که تا صبح بالای دیگش دعا و نماز خوند و برای تو و زندگیت دعا کرد.. من میگم این بابا امیرت یه دونست! بیخود نیست عاشقشم که... خلاصه اولین...
7 آبان 1392

سه و چهار ماهگیه پرنسس النا

هر روز شیرین تر میشی عسل من.. کارات، اداهات، ناز کردنات... واقعاً من خیلی مادر صبوریم که قورتت نمیدم!   تو سه ماهگی وقتی باهات بازی می کردیم غش غش می خندیدی و معمولاً وقتی یه کم طولانی می شد، بعدش سکسکه ات می گرفت! خوب می خوابیدی اما ساعت خوابت اینطوری بود که تا ٣ و ٤ صبح بیدار بودی و بعدش تا یک بعد از ظهر می خوابیدی! البته چند باری هم بیدار می شدی و شیر می خوردی... کلاً هر دو سه ساعت یه بار  مامان رو بیدار می کردی.. یه عادت دیگه هم اینه که وقتی خوابت می گیره چشمات رو میمالی.. وقتی شبا توی خواب می ذارمت روی شونه ام تا باد گلو بزنی اگه من سرفه کنم توی خواب می خندی! چند بارم درست مثل بابا امیر خوابیده بودی! ...
7 آبان 1392

پنج ماهگیه ماه دخترم...

تو این ماه تغییرات جالبی کردی عزیزم مثلاً خیلی هوشیارتر شدی و با تمرکز به اطرافت و اشیاء توجه میکنی، میخوای هرچیزی رو تو دستت بگیری و از تمام جوانب لمسش کنی! البته بعدش هم اونو تو دهنت میبری تا مزه اش رو هم بفهمی! خیلی کارات خواستنی و با نمکه... یاد گرفتی با دهنت صداهای مختلف در بیاری و خیلی هم از این بابت خوشحالی! تا روی زمین میخوابونمت خودتو میچرخونی تا روی شکم قرار بگیری معمولاً هم دستت زیر تنت گیر میکنه و جیغ میزنی تا موفق بشی دستت رو بیرون بیاری و کمرت رو از زمین یه کم بلند کنی! و وقتی به این حالت هستس خیلی برات سخته که دوباره روی کمرت برگردی و بعد چند دقیقه که خسته شدی باز جیغ میزنی! دیگه خودت کم کم مستقل شدی و میشینی! الب...
7 آبان 1392

نیم سالگیت مبارک..

نیم سالگیت مبارک پرنسس کوچولوی من   انشاله صد ساله شی...   نه صد و بیست ساله شی...   نه صد و بیست سال کمه...   همیشه زنده باشی...  دوستت دارم  همه ی زندگی مامانی@ نصف یک سال گذشت .. به اندازه ی پلک بهم زدنی.. با تو بودن چه زود میگذره.. چه خوب میگذره... بابایی برای نیم سالگیت یه تاب خریده برات: این کشتیه یوگی و دوستان نیستا...! تاب النا و دوستانه....!    و من و مامانی گلناز و خاله سانازم یهو به خودمون اومدیم که وای شش ماه گذشت ما کلی تن...
7 آبان 1392

شعرهای خاله سانازی...

ساناز، خاله ی الناست و ترانه سرا و شاعر خوبیه.. و حالا محبت النا خانم ایشون رو به عرصه ی شعر کودک هم کشونده و منم اینجا شعرهایی رو که خاله برای دخترم گفته رو مینویسم تا یادگاری بمونه.. کلاً همه ی خانواده مهربونن و خیلی باحالن! تو یه پست دیگه عکسهای خانواده رو هم میذارم... البته خواهر خوشگلم خودش خیلی بانمک و ناز این شعرها رو با لحن بامزه ای واسه النا می خونه! در ضمن النا خانم عاشق رقصیدنه و وقتی خالش براش میرقصه کلی ذوق میکنه و با دقت حرکاتش رو نگاه میکنه!! و البته عاشق اینه که موهات رو باز کنی و براش برقصی منم هر وقت موسیقی گوش میدیم چند دقیقه ای موهام رو باز میکنم و براش میرقصم، غش میکنه دخترم از خوشحالی..! این شعرها مال 50 ر...
7 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد